ترس

سلام دوستان عزیز

از همه متشکرم که با نظراتشون منو راهنمایی کردن

خوشبختانه مشکلم حل شد یعنی اون شخص بالاخره از سفر اومد و بابام فهمید که کار من نبوده

امیدوارم که دیگه از این مشکلا واسه من و کسی پیش نیاد (شاید)

و یه عکس براتون گذاشتم

امیدوارم که خوشتون بیاد.

کمبود امکانات دیگه ویه جوری هم مهارت

و چیز دیگه اینکه یه کمی می ترسم اخه قراره دوم آبان عمل کنم

و بعد از عمل ممکنه تا یک ماه نتونم بیام

تو این یه ماه که نیستم دلم واسه همتون تنگ میشه

خیلی ممنون که این چند وقت همراهم بودید و ومنو مورد لطف قرار دادید

هر وقت خوب شدم حتما میام

پس به امید دیدار

 
 
 

تهمت

سلام به همه ی دوستای عزیزم

از همه اونایی که تو آپ قبلی کامنت گذاشتن و نظر خودشون رو درباره ی اون قانون گفتن تشکر می کنم

دست همشون درد نکنه

چیزی که دیروز واسم اتفاق افتاد رو میخوام براتون بگم دیگه خودتون قضاوت کنید

دیروز که رفته بودم بیرون یکی از بچه محل هام رو دیدم

بهم پول داد و گفت که برو برام سیگار بگیر

گفتم چرا خودت نمی ری گفت اخه با مغازه داره دعواش شده

منم قبول کردم و رفتم براش گرفتم و بهش دادم

بعد از چند ساعت که برگشتم خونه دیدم بابام خیلی ناراحته باهم حرف نمیزنه

گفتم چی شده بهم گفت مگه تو چیزی تو زندگیت کم داری و...........

بهش گفتم خوب که چی

گفت تو چرا سیگار میکشی؟

گفتم اشتباه میکنی واسه فلانی گرفتم

گفت خب باشه بریم پیشش ولی وقتی رفتیم دیدیم که نیست

از داداشش پرسیدم کجاس گفت که کلا از این جا رفته و معلوم نیست کی برگرده

گفتم شمارشو بده گفت ندارم

حالا مگه بابای من باور میکرد که کار من نبوده هر چی بهش می گفتم باور نمی کرد

از اون موقع تا حالا خیلی ناراحتم

حالا شما اگه جای من بودید یا اگه مثله این مشکلا براتون پیش میومد چیکار میکردید؟